دخترکم تب کرده. دوروز است که صدای خنده های بلندش را نشنیدم... دوروز است که فقط با لبخندی مهمانمان میکند آن هم با چشمانی خمار از تب و لبهایی خشک شده از داغی... دیشب هذیان میگفت و من نتوانستم برایش کاری کنم غیر از تن شویه کردن و مسکن دادن...خوابیده و بر سرش دستمال خیس چشمانش را باز میکند و یکهو میشمارد به زبان خارجه :1,2,3,4...و باز چشمانش بسته میشود... دلم کباب است برای تن تب دار دخترکم... ویروس ناخوانده التماست میکنم برو...